تا تی برررررررررررررف

دیشب هوا صاف...
صبح ساعت 6.15-
بابایی نی نی: رویاسادات رویاسادات پاشو ببین برف اومده...
من: الکی نگو دیگه الان پامیشم نمازمو میخونم
محمد متین:در حال شیر خوردن...
بابایی: نه بابا واسه چی الکی بگم پاشو ببین
متعجب رفتمو پرده رو زدم کنارخدای من برف نشسته...هورااااااا
دیگه زنگ زدنمون به اداره شروع شد که اون هم همش اشغال بود...
بچه ها دارن به موبایل معاونشون زنگ میزنن تا بلکه تعطیل باشه و اونم میگه نمیدونم ده دقیقه به 7 زنگ بزنید بهتون بگم چیکار کنید...
معاون به مدیر مدرسه زنگ میزنه آقای علایی محله شما هم برف اومده!؟آخه اینجا خیلی اومده چیکار کنیم؟
مدیر: آقای لطفی(موسس) گفتن باید بیاید چون هیچ اعلامی نشده
باشه پس خداحافظ
بابایی:ای بابا باید بریم...
حاج آقا وایسین خودم میرسونمتون صلاح نیست پیاده برید...
بابایی: رویاسادات خواستی بچه رو ببری تو حیاط خوب بپوشونیشا...خودتم خوب بپوش سرما نخوری
من:چشم چشم حتما
ساعت 20 دقیقه به هفت بابایی و باباجون رفتن مدرسه...
خداکنه برفا آب نشن تا بریم باهاشون عکس بندازیم و آدم برفی درست کنیم مثل پارسال....
خدایا متشکریم
راستی دیشب به جیگرم استامینوفن دادم و خدا رو شکر بالاخره بعد ز چند شب ،شب زنده داری بالاخره خوابیدیم...
دوباره نوشت:
برف قطع شد و خورشید خانم به منو آرزوی درست کردن آدم برفیم خندید
ولی حول و حوش ساعت ۱۱ منو دایی جون و نی نی رفتیم تا این برف سبک را خاطره کنیم
اینم عکسش:
یه خبر تاپ دیگه اینکه امروز داشتم نی نی را راه میبردم و میگفتم تا،تی که متوجه شدم وقتی من میگم تا اون میگه تی ...الانم دایی داره راش میبره و سرم میگه تا تی میگه...
خدای من باورم نمیشه یه چیز دیگه یاد گرفته
خدایا شکرت
شکرت
شکرت
از دست و زبان که برآید کز عهده شکرت به درآید؟؟!!