سلـــــــا م

دلم تنگه...واسه مامانم...واسه بابام...

بغض دارم...دلم میخواد داد بزنم بگم مامان برگرد ...مثل بچه ها دلم میخواد پامو بکوبم زمینو بگم من مامانمو میخوام من مامانمو میخوام...

امشب واسه اولین بار خودمو بابایی نی نی  را بردیم حموم  چون مامان جون نبود و وقتی هم بیاد دیگه ما میخواهیم بریم مشهد و وقت نمیشه مامان جونم ببرتش حموم ...دلم نمیخواست  خود ببرمش دلم یخواد به مامانم وابسته باشم...اصلا این وابستگی را دوست دارم...دلم گرفته...بدجوری...مامان دلم برات قد نوک سوزن شده...قد نوک سوزن...خدانه هواپیما بدون تاخیر بپره و بیاد

امشب تو خونه مامان جونم اینا دارم میخوابم ولی بدون حظور اینا و این واقعا زجر آوره ولی مجبورم

خدایا التماست میکنم سایه مامانم اینا رو هیچ وقت از سرم کم نکن

مامانی ایشالله همیشه خوش باشی و سرت گرمه سفرهای زیارتی

مامان جون جیگرم پیشاپیش زیارت قبول....

مامانی به خدا نمیتونم بگم چقدر دوستت دارم فقط از خدا میخوام متینمم که بزرگ شده همین قدر که من شما رو دوست دارم اونم منو دوست داشته باشه...

محمدمتین هرچی با مامان جون حرف میزنم همش میگه دلم برا محمد متین یه ذره شده و بیشتر از همه احوال تو رو میپرسه ... قربون دل مامانم برم که برای نوه اش تنگ شده...

-------------------------------------------------------------------------------------------

دوباره نوشت:

امروز ۷ فروردینه و ساعت ۳و نیم بعد از ظهر...

الان مامانیم زنگ زد و گفت هواپیما نجف نقص فنی پیدا کرده و معلوم نیست کی بیان...

کلی گریه کردم...

خدا رو شکر که فهمیدن هواپیما نفص فنی پیدا کده و نشسته...

خدا روشکر...

ولی...

گفته بودن دعای توسل بخونم میان...

پس چرا؟؟

چرا؟؟

دلم واسه مامانم یه ذره شده....

یعنی من میرم مشهد و  مامانیمو نمیبینم؟؟

یعنی میشه تا صبح بیان؟؟