سلام

باباعلی خوبمون الان بیش از نیمی از سفرش گذشته ولی نه راحت...

خوب بودن آدما خیلی خوبه ولی باعث میشه جداشدن ازشون سختتر بشه واین چیزیه که من تو این مدت همش بهش فکر میکنم..........

برعکس تصور همه ، متین راحت تر از من تحمل میکنه..البته چون خیلی خانواده ام هواشو دارن و حواسشو پرت میکنن و من واقعا ممنونشونم خصوصا پدرومادرم که با نهایت حوصله هواشو دارن

تو این مدته چند بار مریض شدم، اول آفت شدید زدم جوری که غیر از چندتا قاشق سوپ چیزی نمیتونستم بخورم اذا ضعف شدید و دست و پا درد هم شروع شد بی حس افتاده بودم دیگه...دکتر میگفت شوک عصبیه..خلاصه سرتونو درد نیارم با اینکه نصف سفر گذشته ولی من تازه دارم موفق میشم با خودم یه کم کنار بیام البته اینم با کلی قرصو شربت و ... خدا خیر بده واتساپ و لاین رو که من دایم دستمه وگره که هیچی..

چهارشنبه هفته قبل آش پشت پای باباعلی و ویارونه خاله شیما رو یکجا پختیم و یه سفره کوچک هم انداختیم و بقیه رو هم دادیم در خونه ها..

اینم عکس ژله این سفره

img-20140611-wa0010.jpg

هر کی از پسرم میپرسه باباعلی کجاس میگه رفته بقیع...برامم سوغاتی میاره

قربون پسر فهمیده ام برررررررم من

دایم داره با باباجونم تو اتاق با اسباب بازیاش بازی میکنه و حال میکنه( خدایاااااا شکرت از بابت این خانواده، شکرررررررررررر)

حیاط بزرگ  و سرسبز خونه بابا جون باعث شده تا پسرم حسابی از دوچرخه بازیش لذت ببره..

img-20140609-wa0014.jpg