دومین سالگرد ازدواج

گل نازم سلام
خوبی؟
دیروز ۳ فروردین بود و سالگرد ازدواج مامانی و بابایی ولی...
دیروز شما اینقدر مامان رو اذیت کردی که همه چیز یادش بود جز سالگرد ازدواج، اینقدر حالم خراب بود که مامان مهری فکر کرد تا شب زایمان میکنم ولی اینطور نشد...
امروز صبح رفتم پیش خانم دکتر و گفت اینا خرده درده وگرنه دهانه رحمت کاملا بسته است و ۱۲ فروردین پایان ۴۰ هفته بارداریه که بعد دوباره یه هفته فرصت داری تازه یه چیز دیگه هم گفت اونم اینکه شما یعنی نی نی ناز مامان خیلی تپلی نیستی فکر کنم مثل همونی که تو خواب دیدم کوچولویی ولی ناز و خواستنی
چه خوابی؟
اواسط ماه پیش بود که خواب دیدم من خونه مامان جونم که درد زایمانم گرفت و مریم جون (دختر عمه گلم) اومد و نی نی منو به دنیا اورد...(خیلی خنده داره مگه نه؟)و فاطمه جون خواهر مریم جون هم داشت بقیه کارها رو میکرد بعد هم خودم رفتمو لباسهای نی نی را اومردمو بهش پوشوندم از مریم جون سوال کردم مامانم کجاست گفت رفته عمرکشون گفتم شوهرم کجاست گفت سر کاره بعد بچه را بغل کرد و داد بغل داداش جون حمیدم که بغل آقاجون وایستاده بود و اونم کلی واسه نی نی گلم ذوق کرد( هنوز نفهمیدم چرا بغل آقاجون ندادیمت یا چرا بابایی نبود مامان جون میگه ماهایی که سید نبودیم موقع تولد نی نی نبودیم... اینم حرفیه... چون نه بابایی بوده نه مامان جون و نه زن دایی شیما) به هرحال خواب جالبی بود شما ریزقلی بودی و داشتی قدکشی میکردی و قرمز شده بودی خیلی ناز بودی عسلم
اینم از خواب مامانی ...
راستی امروز صبح با زن دایی جون شیما رفتیم و برای تولد مامان جون کادو خریدیم آخه فردا تولد مامان جون
لی لی لی لی....مبارکه ایشالله صد ساله بشه و سایه اش بر سر ما باشه آخه خیلی دوست داشتنیه...
خب داریم میریم عید دیدنی
فعلا امری نیست؟
قربونت برم
بووووووووووووس
بای