سلاااااااام

عید فطر ، عید بازگشت بندگان به فطرت مبارک

روز چهارشنبه ، 10 شهریور عید فطر بود البته نی نی عزیزم مامانی امسال هم مثل پارسال به خاطر شما روزه نگرفت خلاصه از روز قبل با باباجون و مامان جون مهری اینها قرار گذاشته بودیم تا بریم کاشان

صبح ساعت 8 بابایی رفت امامزاده شاه سید علی نماز عید را خوند و اومد و تو این فاصله منم بقیه چیزها رو پای هم گذاشتم و شما را آماده کردم و وقتی بابایی اومد سوار ماشین شدیم و رفتیم خونه مامان جون خودم تا شارژر دوربین را برداریم و  بعد رفتیم خونه مامان جون مهری وقتی رسیدیم باباجون و عموجواد رفته بودن نماز عید و هنوز نیومده بودنوقتی اونا و عمه جون فاطمه و احمد آقا اومدن همگی را افتادیم

بابایی گلت رانندگی میکرد و باباجون هم بغلشون نشسته بود شما هم تو کریرتون دراز کشیده بودید وسط منو ومامان جون مهری و دایم ما قربون صدقه شما میرفتیم و شما هم به محض حرکت ماشین خوابت برد تا در خونه عباس آقا تو کاشان

خداییش خیلی اذیتم نکردی نه بهتر بودی نه بدتر ولی همه خصوا عمه جون سمانه و عمو جواد خیلی کمکم بغلت میکردن و نگهت میداشتن البته اونا خودشون با ذوق و شوق از من میگرفتنت و دایم هم قربون صدقه ات میرفتن . خلاصه نهار را خوردیم و بعد از خواب دیگران( آخه شما نذاشتی من بخوابم)خواهر های صاحب خونه اومدن پیشمون و بعد که اونا رفتن منو شما و بابایی و باباجون و مامان جون مهری و عمه جون سمانه و زن و مرد صاحب خونه و دخترشون رفتیم زیارت امامزاد هلال بن علی و امامزاده قاسم و هفت امامزاده بعد هم رفتیم معروف ترین بستنی فروشی کاشان بستنی شکرریز و اونجا بستنی خوردیم که من و نی نی میوه ای خوردیم (آخه یه ذره به شما هم دادم) شب که رفتیم خونه بهد از شام شما پیش باباجون کلی بازی و خنده کردی و ما کیف کردیم و بعد ساعت ۱۲ راه افتادیم به سمت منزل البته شما باز هم تو ماشین خوابیدی و شب نذاشتی ما بخوابیم ولی فدای سرت جیگر من

اینم عکست بغل باباجون تو کاشون

فردا صبح یعنی دیروز دوباره به پیشنهاد من همگی البته به اضافه مامان جون و بابا جون خودم رفتیم بیرون از شهر که این اولین سفری بود که هر دو خانواده تا حدودی جمع بودن که کلی خوش گذشت ...

ایشالله همیشه سفرهایی که میری بهت خوش بگذره فرشته کوچولوی من

بای